یا رب نظر تو برنگردد



یا رب نظر تو برنگردد

دیروز اولین کادوی کریسمس زندگیم رو گرفتم. اونم وقتی که حدود دو ماه از کریسمس گذشته!

قبلا واسه زهرا تعریف کرده بودم که سر کریسمس گیر دادم به مامان که برام کادو بخر. البته شوخی شوخی.

دیروز که خونش بودم یه جفت جوراب مشکی ساق بلند خال خالی داد دستم و گفت خیلی وقته برات کادو کریسمس خریدم نشد که بهت بدم.

برام جوراب ساق بلند خرید. چیزی که خودش خیلی دوست داره.

فقط این تو سرم می‌چرخه که چه طور این فرشته تو زندگیم پیدا شد؟ 


یا رب نظر تو برنگردد 

گاهی پیش می آید که دلت یک اتفاق خوب می خواهد.

اتفاقی که از روزمرگی نجاتت دهد.

اتفاقی که حالت را خوب کند.

حتی حاضری در هوای یخ زده ی زمستان پیاده قدم بزنی، به هوای اینکه آفتابی بتابد و تو را گرم کند.

نمی دانی چه می خواهی.

فقط می گویی منتظر یک اتفاق تازه هستی.

به ترنمی دلبسته می شوی و روزی هزاربار با گوش جان آن نوای موسیقی را می شنوی،

اما باز هم نمی دانی که چه می خواهی

آشفته و بی قرار هستی.

و باز هم نمی دانی که چه می خواهی.

من راز این بی قراری ات را می دانم.

دلت یک دوست می خواهد!

کسی را که فقط بشود با او چند کلام حرف زد.

شاید هم گاهی دلت یواشکی چیز بیشتری بخواهد.

شاید هم دلت به سرش زده باز عاشق شود!!!

#شیما_سبحانی

از کتاب: خیال بافی ها

ادامه مطلب

یا رب نظر تو برنگردد 

نمی‌دونم اینا رو خودت نوشتی یا نوشتن دستت دادن و گفتن بخون. نمی‌دونم دقیقا کی هستی و افکارت چه طوریه. نمی‌دونم مثل سلبریتی‌های ابله مایی یا جوری که نشون میدی یه کتابخونه‌ی متحرک با آی‌کیوی در حد نابغه‌ای. اینا رو نمی‌دونم اما سخنرانی چند دقیقه‌ایت اونم جایی که مال تمدارهاست به عنوان یه جوون 24 ساله تحسین‌برانگیز بود. (مثل کل مسیری که اومدی و برام تحسین برانگیزه) . انقدر که بخوام بعدا دوباره حرفات رو دوره کنم.

مرسی کیم نامجون 

ادامه مطلب

یا رب نظر تو برنگردد 

I'm Nooshin and I'm from Iran. As I attempt to love myself I want to change many things about me & my life. I'm trying to be strong because I know my hard days will come soon. I just try to don't scare of future. 

#SpeakYourself

#WhatIsYourName

این توییتی بود که امروز بعد از سخنرانی نامجون تو سازمان ملل نوشتم. می‌ذارمش اینجا تا یادم بمونه.

ادامه مطلب

یا رب نظر تو برنگردد 

دیشب بعد از چای دادن به کل مسجد، نشسته بودم کنار دیوار. داشتم سقف گنبدی مسجد رو تماشا می‌کردم و تو حال خودم بودم. 

یه مرتبه صدای خودم تو مغزم پیچید که خطاب به خودم می‌گفت: فهمیدم چرا تو دهه فقط امشب اومدی مسجد! حتما امشب کسی نبوده چای بده! شاید هم بوده و امام حسین دلش می‌خواسته تو چای بدی‍♀️

پ. ن: یک ربع از نماز نگذشته بود که سینی حلوا اومد زنونه بعد هم سینی‌های چای. ما هم که دم در و دم دست!  اما خوش گذشت


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دفاع مقدس Lisa Damon نصب پکیج دیواری و دستگاه تصفیه آب در شیراز رنگین کمان بیمه دانا سمنان نما فیلم دکوراسیون داخلی,2019,دارکوب ادبيات و فرهنگ